فعالیتهای روزانهی مدیر یک سازمان بزرگ را در نظر بگیرید.
در نگاه اول، با توجه به تصویر ذهنی ما از یک مدیر، به نظر میرسد که باید با فردی روبرو باشیم که به شکلی جدی و رسمی، سرگرم جلسات و نامهها و ایمیل و کارتابل است و کاملاً مسلط و منطقی، امور را اداره میکند.
اما وقتی بیشتر با او همراه میشویم، میبینیم که در لحظات مختلف، حال و هوای متفاوتی بر مدیر مورد نظر ما حاکم میشود.
نخستین لحظات صبح، با امضا شدن چکها آغاز شده است. مدیر ما، سرگرم بررسی چکهاست. مبلغ و شرح هر یک را میبیند و آنها را یکی پس از دیگری امضا میکند.
همه چیز کاملاً مطابق روال پیش میرود تا اینکه مدیر، ظاهراً با یک چک عجیب روبرو میشود. چکی که به خُردهخریدهای سوپرمارکتی مربوط است و نشان میدهد که خردههزینههایی مثل نان و قند و دستمال، در ماه گذشته از حقوق یک دپارتمان مجموعه بیشتر بوده است.
حال و هوای مدیر ما، ناگهان تغییر میکند.
گوشی را بر میدارد و بر سر مدیر واحد حسابداری فریاد میزند. از او میپرسد که چرا این چک تأیید شده و روی میز مدیریت قرار گرفته است؟
پس از چند دقیقه، سه نفر از کارمندان حسابداری مقابل او به صف ایستادهاند. مدیر راه میرود و فریاد میزند و از مشکلات مالی شرکت میگوید. احساس میکنید مادر/پدری است که فرزندانش را به خاطر خطایی بزرگ، دعوا میکند.
کارمندهای واحد حسابداری هم، آرام ایستادهاند و سر به زیر انداختهاند. پیداست معذب هستند و میترسند. دست یکی از کارمندها جوری میلرزد که انگار خطایی انجام داده است. درست مانند کودکی که تقلب کرده و معلم او را بازخواست میکند.
ماجرای چک را رها کنیم و از اتاق مدیر بیرون بیاییم و تا عصر صبر کنیم.
همه سرگرم جمع و جور کردن کارها هستند. چند نفر از همکاران، کارت تبریکی را به مناسب تولد مدیر آماده کردهاند و میخواهند به او تحویل دهند.
وقتی وارد اتاق میشوند، مدیر ابتدا فکر میکند با یک درخواست جلسه روبروست. به همین خاطر ابتدا کمی گارد میگیرد. اما بعد که کارت را میبیند، چهرهاش باز میشود. لبخند میزند و به وضوح پیداست که از این هدیهی کوچک و ساده، شگفتزده شده است.
در چهرهی مدیر میتوانید نوعی شادمانی کودکانه را ببینید. با وجودی که سعی میکند جدی باشد، لبخند از لبانش محو نمیشود. کارت را روی میزش میگذارد. اما وقتی همکارانش بیرون رفتند، آن را داخل کیفش میگذارد تا شب به خانوادهاش نشان دهد که چه مدیر خوبی است. درست مثل دوران کودکی که دانشآموز بود و ستارهها و کارتهای آفرین خود را جمع میکرد و به خانه میآورد تا به دیگران نشان دهد.