روان درمانی مثبت تحت تاثیر رهیافت های درمانی بشر دوستانه، روان پویشی و بین فرهنگی قرار گرفته است و بر مبنای این فرض شکل گرفته است که ماهیت همه افراد، ذاتا خوب می باشد.
واژه مثبت که ریشه در یک کلمه لاتینی “positum” دارد و به معنای واقعی و معلوم می باشد، توسط توسعه دهنده این روش، نوسرت پسچکیان مورد استفاده قرار گرفته است.
بر روی این نکات که مشکلات سلامت روان ، تنها واقعیات مربوط به افراد درمانجو نیستند و این مورد که هر شخصی شرایط و شایستگی های مورد نیاز را برای مقابله با تضاد ها دارد، تاکید دارد.
شناخت روان درمانی مثبت
روان درمانی مثبت به منظور ترغیب افراد درمانجو، از داستان ها و استعاره های میان فرهنگی استفاده می کند تا افراد درمانجو دیدگاه های منحصر به فرد و مثبتی نسبت به شرایط سلامت روان داشته باشند.
شخص درمانجو در داستان شرکت می کند تا یک شخصیتی را پیدا کند که بتواند یک نقش فعالی را در پروسه درمان بازی کند.
این رهیافت میان رشته ای از روش های روان درمانی مختلفی استفاده می کند تا به افراد درمانجو کمک کند که به روش صحبت کردن، درمانگر خودشان شوند و بتوانند ویژگی ها، تجارب و محیط خاص خودشان را شناسایی کنند.
بر اساس نظریه روان درمانی مثبت، به منظور دستیابی به یک نتیجه مثبت، باید سه اصل مهم مورد بررسی قرار بگیرند.
اصل امید بر روی مفاهیم مثبت بشر دوستانه تاکید دارد. افراد ترغیب می شوند تا به جای تمرکز کردن بر روی از بین بردن یک ناراحتی خاص، در مرحله اول این ناراحتی را به صورت کامل ارزیابی کنند تا ویژگی های واقعی (معین) یا مثبت آن را کشف کنند.
درمانگر بر منبای این ظرفیت تلاش دارد تا به افراد درمانجو کمک کند که به یک شناخت مناسب از هدف واقعی ناراحتی دست یابند و یک دیدگاه جدیدی نسبت به آن داشته باشند.
برای مثال، یک اختلال خواب می تواند به عنوان توانایی برای داشتن کارکرد با یک خواب کوتاه مدت تفسیر شود و وضعیت روانی سطح پایین می تواند به عنوان ظرفیت مناسب برای پاسخ دهی تضاد های درونی و یا خارجی در نظر گرفته شود.
علائم تجربه شده به عنوان سیگنال هایی در نظر گرفته می شوند که هدف آن برگرداندن کیفیت های زندگی به حالت متوازن می باشد.
اصول مربوط به توازن، پویایی ها و محتویات تضاد را به عنوان هدف در نظر می گیرد.
بر اساس مدل توازن پسچکیان، افراد می توانند در چهار بخش از زندگی با تضاد مقابله کنند: بدن / حس، پیشرفت / فعالیت ها، ارتباط / محیط، و خیال پردازی / آینده.
این چهار بخش مربوط به غریزه هر فرد می باشد، ولی مشاهده شده است افرادی که در نیمکره غربی زندگی می کنند، تمایل دارند تا بیشتر بر روی بدن شان تمرکز کنند .
پیشرفت های آن ها بیشتر به سمت حالت های مقابله ای گرایش دارد، در حالی که افرادی که در نیمکره شرقی زندگی می کنند، در اغلب موارد بر روی مکانیزم ها دفاعی و روابط متمایل به آینده تاکید می کنند.
افراد مکانیزم های دفاعی ترجیحی خودشان را توسعه می دهند، ولی در شرایط درمانی که این مکانیزم ها در حالت متوازن قرار نداشته باشند، علائم منفی و بیماری بروز می کند.
بر اساس اصل مشورت، که مشخص کننده پنج مرحله درمانی و خود کمکی می باشد، چالش ها و مشکلات باید بر اساس پنج مرحله مشخص ارزیابی شوند:
• مشاهده، به نحوی که فرد درمانجو، در اغلب موارد با استفاده از نوشته، اشاره هایی را ایجاد می کند که نشان دهنده ناراحتی و موقعیت های خوش آیند آنها می باشد.
• پرسشنامه، که یک ارزیابی ساختار یافته و اکتشافی را به منظور مشخص کردن هر نوع ارتباط بین تضاد ها و توانایی های واقعی افراد انجام می هد.
• حمایت موقعیتی، به نحوی که شخص درمانجو ترغیب می شود تا بر روی روابط با دوست عاطفی و یا دیگر اشخاص مهم اجتماعی تمرکز کند و یا ویژگی های مثبت این روابط را تقویت کند.
• بیان کلامی، یا بحث در مورد مشکلات رابطه ای بین زوجین.
• توسعه هدف، که شامل نگاه به آینده و مجموعه اهداف مثبت قابل دستیابی مربوط به آینده می باشد.
هر چند که این رهیافت از نظر اسمی با روان شناسی مثبت مشابه می باشد، ولی این دو رهیافت تفاوت هایی را با هم دارند.
روان شناسی مثبت، توسط مارتین سلیگمن توسعه یافته است و یک رهیافتی است که بیشتر غربی می باشد و تجارب منفی و آسیب های موجود و تاثیرات آنها را مورد ارزیابی و بررسی قرار می دهد ، بدون اینکه آنها را در یک ساختار جدید و به صورت مثبت تر، مجددا ایجاد کند.
تکنیک های مورد استفاده در روان درمانی مثبت
یکی از مشخصات بارز روان درمانی مثبت، عبارت از معرفی تجسم و درک نسبت به فرآیند درمانی می باشد که در قالب استفاده از داستان های فرهنگی، به عنوان ابزاری برای ارتباط بین شخص درمانجو و درمان گر مشاهده می شود.
این تکنیک می تواند مبنایی برای شناسایی شخص درمانجو باشد، در حالی که به صورت همزمان به عنوان یک ابزار محافظتی هم بکار گرفته می شود.
افراد درمانجو با شرکت کردن در داستان، می توانند توانایی بهتری را برای صحبت کردن در موردن شخصیتی که دارند، مشکلی که با آن مواجه هستند، و تمایلات شخصی خودشان داشته باشند.
بعد از آن، درمانگر می تواند به صورت دقیق تری موضوعات حساس را شناسایی کند و بدون اینکه مفاهیم و تمایلات شخصی فرد درمانجو را مورد انتقاد قرار دهد، تعدیلات قابل اعمال را به وی پیشنهاد دهد.
همچنین درمانگر می تواند به صورت هدفمند به افراد کمک کند تا آنها قادر به تحلیل ایده های یک جانبه باشند، و آنها را به صورت مثبت دوباره تفسیر کنند، و آنها را مجددا بسازند.
در این فرآیند نیاز است که درمانگر در مرحله اول یک ارزیابی کلی را در مورد تفسیرات احتمالی از علائمی داشته باشد که در مرحله اولیه به صورت منفی درک می شدند.
برای مثال، یک زنی که معتقد است وفادار و یا وابسته است، ممکن است ترغیب شود تا یک دیدگاه مثبت تری نسبت به وضعیت خودش داشته باشد.
برای مثال، خودش را به عنوان زنی تصوّر کند که دوست دارد همراه همسر خودش باشد و یا خودش را به عنوان دوست مراقبی در نظر بگیرد که ترجیح می دهد با دیگران در ارتباط باشد.
همزمان با اینکه اشخاص درمانجو تفاسیر مثبت تری را اتخاذ می کنند، معمولا مشکلاتی که آنها تجربه می کردند، به صورت تجارب منفی و تکراری بیان نمی شود.
اغلب آنها این توانایی را پیدا می کنند تا خودشان را از مشکلات تجربه شده جدا کنند و به منظور شناسایی چالش های ایجاد شده، از روش های جدید و امکان پذیر استفاده کنند.
توانایی های مبنایی و توانایی های واقعی
روان درمانی مثبت فرض می کند که همه افراد، صرف نظر از جنسیت، نژاد، سن، طبقه، وضعیت مالی، یا سلامت روانی، دو توانایی مبنایی ناخود آگاه دارند:
توانایی ادراک و توانایی دوست داشتن. توانایی ادراک، به عنوان عامل و محرّک شخص تعریف می شود که فرد تلاش می کند تا ارتباط ما بین جنبه های مختلف زندگی، دلایل مربوط به پدیده های روزمره، و معنای هستی – چرا خورشید می تابد، چرا درختان رشد می کنند، ریشه ها و پس زمینه شخص و آینده و یا مقصد شخص – را درک کند.
این درک از فردیت، به همراه توانایی مربوط به فرمول بندی سوالات و دست یابی به پاسخ ها، می تواند منجر به افزایش دانش از طریق آموزش می شود.
ظرفیت دوست داشتن ذاتی می باشد و نشانگر محیط عاطفی و روابط بین شخصی فرد می باشد. بر اساس عقیده پسچکیان، این دو توانایی مبنایی منجر به افزایش توانایی های واقعی شخص می شود.
توانایی های واقعی عبارت از ویژگی ها و رفتارهایی می باشد که هیچ نوع تناقضی با هم ندارند و در زندگی روزمره استفاده می شود.
این موارد شامل توانایی های اولیه و ثانویه می باشد و از طریق توانایی های مبنایی فرد و در هنگام ارتباط آنها با بدن، محیط و در گذر زمان شکل می گیرد.
عواملی از قبیل فرهنگ، مذهب و مراقبت والدینی نقش مهمی را در رشد توانایی های واقعی فرد دارند.
توانایی های اولیه یا اصلی، بیانگر توانایی دوست داشتن می باشند و بیشتر مربوط به بخش عاطفی می باشند.
افزایش ظرفیت ها و توانایی دوست داشتن، منجر به ظهور توانایی های اصلی از قبیل شکیبایی، شک، اتحاد، اعتماد، امید، زمان، ارتباط، اعتماد، ایمان و یقین می شود.
توانایی های ثانویه، که منجر به ایجاد توانایی برای شناخت و دانش می شود، تحت تاثیر محیط و همچنین تقاضای اجتماعی مربوط به کارایی داشتن فرد همزمان با رشد وی، قرار دارد.
توانایی های ثانویه شامل اعتماد پذیری، نظافت، فرمان برداری، وقت شناسی، اطاعت، دقت، ادب، صداقت، پشتکار – پیشرفت، صمیمیت، صرفه جویی اقتصادی، عدالت، وفاداری و هوشیاری می باشد.
توانایی های واقعی در تمامی فرهنگ ها استفاده می شوند، هر چند که معنای نسبی و اهمیت آنها بیشتر از طریق جامعه موجود مشخص تر می شود.
از این رو، یک توانایی واقعی که توسط یکی از گروه های اجتماعی با اهمیت شناخته می شود، ممکن است که در یک گروه دیگر اهمیت کمتری داشته باشد.
به دلیل اختلافات مابین خود و افراد دیگر، ممکن است چالش ها و تضاد هایی ایجا شود. این مشکلات می تواند به دلیل ناهماهنگی بین موارد زیر ایجاد شود:
• توانایی های اولیه، برای مثال در زمانی که شخص به افراد دیگر اعتماد می کند ، ولی به خودش اعتماد ندارد.
• توانایی های ثانویه، برای مثال در زمانی که شخص با ادب است، ولی صادق نیست.
• هر دو مورد توانایی های اولیه و ثانویه، برای مثال زمانی که شخص با نظم است، ولی صبور نباشد.